با سلام به وبلاگ امام علی خوش امدید. مدیر کانال رضا یزدانی کیا.

۱۴ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

نمونه ای از قضاوتهای علی (علیه السلام) در عصر خلفا-داستان

نمونه ای از قضاوتهای علی (علیه السلام) در عصر خلفا-داستان

پس از رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مردی را که شراب خورده بوود به نزد ابوبکر آوردند، خلیفه از وی پرسید: آیا شراب خورده ای؟ او جواب اد: بلی. ابوبکر گفت: چرا شراب خورده ای، در حالی که حرام است؟ آن مرد گفت: اگر می دانستم که شراب حرام است لب به آن نمی زدم. در حالی که جمعیت زیادی این صحنه را تماشا می کردند، خلیفه از حکم مسأله عاجز مانده، و دست به سوی عمر دراز کرد!
عمر گفت: این مسأله از معضلات است و چاره اش، ابوالحسن امیرالمؤمنین، است!
ابوبکر خطاب به غلامش گفت: برو علی را حاضر کن، ولی عمر گفت: سزاوار نیست علی را بیاوریم، اجازه دهید ما به منزل او برویم.
آنان همراه حضرت سلمان به خانه علی آمده، و جریان را ابلاغ نمودند، حضرت فرمود چاره کار این است که او را در بازار و کوچه بگردانید،و از مهاجرین و انصار جویا شوید، که آیا کسی حکم تحریم شراب را به وی گفته است؟ اگر حکم تحریم به گوش او نرسیده باشد، او را آزاد کنید.
خلیفه به دستور علی (علیه السلام) عمل کرد، چون کسی شهادت نداد، وی را مرخص نمودند، بدون این که بر وی حد بزنند.
سلمان می گوید: من به علی (علیه السلام) گفتم: خوب آنان را ارشاد نمودی، حضرت جواب داد:
خواستم حکم آیه سی و پنج سوره یونس را در مورد خود و آنان بار دیگر مورد تأکید قرار دهم که می فرماید:

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
رضا یزدانی کیا
قضاوت علی (علیه السلام)-داستان

قضاوت علی (علیه السلام)-داستان

مردی عربی با داشتن یک ناقه (شتر ماده) به نزد رسول الله آمد و عرض کرد: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم)! این ناقه را می خری؟ حضرت فرمود: به چند درهم می فروشی ای اعرابی؟! عرض کرد: دویست درهم، پیامبر فرمود: ناقه تو قیمتش بیش از این است و پیوسته قیمت شتر را زیاد می کرد تا به چهارصد درهم رساند و از اعرابی خرید و پولها را در دامن اعرابی ریخت.
مرد عرب مهار ناقه را بگرفت و گفت: ناقه از من است و در هم هم مال من است و اگر تو را بینه و شاهد هست، حاضر کن.
در این وقت، ابوبکر پیدا شد، پیامبر فرمود: بیا تا این پیر مرد، یعنی ابوبکر، بین من و تو حکم کند، و ماجرا را برای او نقل کرد. او گفت: قضیه معلوم است که اعرابی شاهد می طلبد و شما باید شاهد بیاوری.
در این اثنا عمر نمودار شد و پیامبر فرمود:ای مرد عرب! حاضری این مردی که به طرف ما می آید بین ما حکم کند؟ عرض کرد: آری یا محمد (صلی الله علیه و آله وسلم)! چون عمر نزدیک آمد، پیامبرفرمود: تو بین من و این اعرابی قضاوت کن، گفت: یا رسول الله (صلی الله علیه و آله وسلم! سخن خود را بگو. فرمود: ناقه از من و دراهم از برای اعرابی است، عمر به اعرابی گفت تو ادعای خود را بگو؟ اعرابی گفت: ناقه و دراهم هر دو از من است، اگر محمد ادعائی می کند باید شاهد اقامه کند؛ عمر گفت: قول اعرابی درست است و بر صحت کلامش قسم می خورد.
پیامبر به اعرابی فرمود: من تو را محاکمه می کنم نزد کسی که به حکم پروردگار عزیز و جلیل بین ما حکم کند، که ناگاه علی (علیه السلام) بر رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم وارد شد.
علی (علیه السلام) عرض کرد:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا یزدانی کیا
کیفر بی تفاوت-داستان

کیفر بی تفاوت-داستان

از حضرت امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که: در زمان خلافت امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) سه نفر را برای محاکمه و داوری به حضور آن حضرت آوردند، جریان آنها به شرح زیر بود:
مردی، مرد دیگری را تعقیب می کرد، تا او را بکشد، و آن مرد از ترس جانش فرار می کرد، سرانجام شخص ثالثی او را گرفت، و تحویل آن شخص قاتل داد، نفر چهارمی نیز این صحنه را تماشا می کرد، ولی هیچگونه کمکی در ظاهر به قاتل انجام نداد، سرانجام آن مرد، مرد فراری را به قتل رسانید 
علی (علیه السلام) در مورد کیفر آنان دستور دادند:
نفر اول را که قاتل بوده، باید به قتل رسانند، و نفر دوم را که باعث قتل شده، و فراری را دستگیر کرده و به تحویل قاتل داده است، باید به حبس ابد محکوم کرد، تا تمام عمرش را در زندان سپری کند. و آن شخص ثالثی را که تماشاگر بوده، و در برابر چشمان او، مرد بی گناهی را به قتل رسانیده اند، و وی هیچگونه دفاعی نکرده است، باید چشمان او را از جایش بیرون آورده و نابینا کرد .
و بدینسان کیفر بی تفاوتی را در برابر ستمگر و ستمدیده مشخص ساخت.

                                     

منبع: سایت مرکز اطلاع رسانی غدیر

                                                                                                                                                                                     

جهت دانلود فایل متن اینجا کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا یزدانی کیا
فرزند سفید پوست از والدین سیاه پوست-داستان

فرزند سفید پوست از والدین سیاه پوست-داستان

حضرت امام صادق (علیه السلام) می فرمایند: روزی مردی سیاه پوست در حالی که دست زن سیاه پوستش را گرفته بود، او را به حضور خلیفه ثانی آورده، و خطاب به خلیفه گفت: من و این همسرم هر دو سیاه پوست هستیم، در حالی که بچه ای از وی به دنیا آمده سفید پوست است تکلیف ما چیست؟
عمر نظری به اطرافیان افکنده، و از آنان کمک خواست که چه کار کند؟ یاران عمر همگی فتوی دادند که: پدر و مادر هر دو سیاه پوست هستند، و فرزندشان سفید پوست بنابراین زن را سنگسار کنید!
خلیفه چاره ای نداشت که در این معضله نیز از امیرالمؤمنین (علیه السلام) کمک بگیرد، و لذا به دامن وی متوسل شد، در حالی که نظر خلیفه نیز اعدام و سنگسار کردن زن بود! علی (علیه السلام) از زن و مرد پرسیدند: قضیه شما چگونه است؟ آنان موضوع را توضیح دادند.
علی خطاب به مرد فرمود: آیا نسبت به همسرت سوء ظن داری؟
مرد: نه اصلاً سوءظنی ندارم. 
علی (علیه السلام) آیا در حال حیض با همسرت نزدیکی کرده ای؟ 
مرد: در برخی شب ها زن به من می گفت که حائض است، ولی من خیال می کردم او به جهت سردی هوا و زحمت غسل کردن بهانه می آورد، و لذا با وی مقاربت نمودم.
علی (علیه السلام) خطاب به زن نیز فرمود: آیا شوهرت با تو در حال حیض نزدیکی کرده است؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا یزدانی کیا
زنی در نکاح فرزندش-داستان

زنی در نکاح فرزندش-داستان

در زمان خلافت عمر، جوانی به نزد او آمد و از مادرش شکایت کرد و ناله سر می داد که: 
- خدایا بین من و مادرم حکم کن.
عمر از او پرسید: 
- مگر مادرت چه کرده است؟ چرا درباره او شکایت می کنی؟
جوان پاسخ داد: مادرم نه ماه مرا در شکم خود پرورده و دو سال تمام نیز شیر داده.. اکنون که بزرگ شده ام و خوب و بد را تشخیص می دهم، مرا طرد کرده و می گوید تو فرزند من نیستی! حال آنکه او مادر من و من فرزند او هستم.
عمر دستور داد زن را بیاورند. زن که فهمید علت احضارش چیست، به همراه چهار برادرش و نیز چهل شاهد در محکمه حاضر شد.
عمر از جوان خواست تا ادعایش را مطرح نماید.
جوان گفته های خود را تکرار کرد و قسم یاد کرد که این زن مادر من است. 
عمر به زن گفت: 
- شما در جواب چه می گویید؟
زن پاسخ داد: خدا را شاهد می گیرم و به پیغمبر سوگند یاد می کنم که این پسر را نمی شناسم. او با چنین ادعایی می خواهد مرا در بین قبیله و خویشاوندانم بی آبرو سازد. من زنی از خاندان قریشم و تابحال شوهر نکرده ام و هنوز هم باکره ام.
در چنین حالتی چگونه ممکن او فرزند من باشد؟!
عمر پرسید: آیا شاهد داری؟
زن پاسخ داد: اینها همه گواهان و شهود من هستند.
آن چهل نفر شهادت دادند که پسر دروغ می گوید و نیز گواهی دادند که این زن شوهر نکرده و هنوز هم باکره است.
عمر دستور داد که پسر را زندانی کنند تا درباره شهود تحقیق شود. اگر گواهان راست گفته باشند، پسر به عنوان مفتری مجازات گردد.
مأموران در حالی که پسر را به سوی زندان می بردند، با حضرت علی (علیه السلام) برخورد نمودند. پسر فریاد زد:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا یزدانی کیا
گردنبند مرواریدی-داستان

گردنبند مرواریدی-داستان

على بن ابى رافع مى گوید:

من نگهبان خزینه بیت المال حضرت على بن ابى طالب (علیه السلام ) بودم . در میان بیت المال گردنبند مرواریدی گران قیمتى وجود داشت که در جنگ بصره به غنیمت گرفته شده بود. دختر امیرالمؤمنین کسى را نزد من فرستاد و پیغام داد که شنیده ام در بیت المال گردنبند مرواریدى هست . من میل دارم آن را به عنوان امانت ، چند روزى به من بدهى تا در روز عید قربان خود را با آن آرایش دهم و پس از آن بازگردانم . من پیغام دادم به صورت مضمونه (که در صورت تلف به عهده گیرنده باشد) مى توانم به او بدهم . دختر آن حضرت نیز پذیرفت . من با این شرط به مدت سه روز گردن بند را به آن بانوى گرامى دادم .

اتفاقا على (علیه السلام ) گردن بند را در گردن دخترش دیده و شناخته بود و از وى مى پرسید: این گردن بند از کجا به دست تو رسیده است ؟

او اظهار مى کند: از على بن ابى رافع ، خزینه دار شما به مدت سه روز امانت گرفته ام تا در روز عید قربان خود را زینت دهم و سپس ‍ بازگردانم .

على بن ابى رافع مى گوید:

- امیرالمؤمنین (علیه السلام ) مرا نزد خود احضار کرد و من خدمت آن حضرت رفتم .

چون چشمش به من افتاد فرمود:

- (اءتخون المسلمین یا ابن اءبى رافع ؟)

(اى پسر ابى رافع ! آیا به مسلمانان خیانت مى کنى ؟!)

گفتم : پناه مى برم به خدا از اینکه به مسلمانان خیانت کنم .

حضرت فرمود:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا یزدانی کیا
شهادت امام علی (ع)

شهادت امام علی (ع)

بعد از جنگ نهروان و سرکوب خوارج برخی از خوارج از جمله عبدالرحمان بن ملجم مرادی ، و برک بن عبدالله تمیمی و عمروبن بکر تمیمی در یکی از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزی ها و جنگهای داخلی را بررسی کردند و از نهروان و کشتگان خود یاد کردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که باعث این خونریزی و برادرکشی حضرت علی (ع) و معاویه و عمروعاص است . و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند ، مسلمانان تکلیف خود را خواهنددانست . سپس با هم پیمان بستند که هر یک از آنان متعهد کشتن یکی از سه نفر گردد . ابن ملجم متعهد قتل امام علی (ع) شد و در شب نوزدهم ماه رمضان همراه چند نفر در مسجد کوفه نشستند . آن شب حضرت علی (ع) در خانه دخترش مهمان بودند و از واقعه صبح با خبر بودند ، وقتی موضوع را با دخترش در میان نهاد ، ام کلثوم گفت : فردا جعده را به مسجد بفرستید . حضرت علی (ع) فرمود : از قضای الهی نمی توان گریخت . آنگاه کمربند خود را محکم بست و در حالی که این دو بیت را زمزمه می کرد عازم مسجد شد . کمر خود را برای مرگ محکم ببند ، زیرا مرگ تو را ملاقات خواهدکرد . و از مرگ ، آنگاه که به سرای تو درآید . جزع و فریاد مکن ابن ملجم ، در حالی که حضرت علی (ع) در سجده بودند ، ضربتی بر فرق مبارک خون از سر حضرتش در محراب جاری شد و محاسن آن حضرت وارد ساخت . شریفش را رنگین کرد . در این حال آن حضرت فرمود : فزت و رب الکعبه به خدای کعبه سوگند که رستگار شدم سپس آیه 55سوره طه را تلاوت فرمود : شما را از خاک آفریدیم و در آن بازتان می گردانیم و بار دیگر از آن بیرونتان می آوریم . حضرت علی (ع) در واپسین لحظات زندگی نیز به فکر صلاح و سعادت مردم بود و به فرزندان و بستگان و تمام مسلمانان چنین وصیت فرمود : شما را به پرهیزکاری سفارش می کنم و به اینکه کارهای خود را منظم کنید و اینکه همواره در فکر اصلاح بین مسلمانان باشید . یتیمان را فراموش نکنید ، حقوق همسایگان را مراعات کنید . قرآن را برنامه ی عملی خود قرار دهید . نماز را بسیار گرامی بدارید که ستون دین شماست . حضرت علی (ع) در 21 ماه رمضان به شهادت رسید و در نجف اشرف به خاک سپرده شد ، و مزارش میعادگاه عاشقان حق و حقیقت شد .

                                                                                                      

منبع: سایت بیتوته

 

جهت دانلود فایل متن اینجا کلیک کنید.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
رضا یزدانی کیا